نورانورا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

نوراهدیه ی خدا

نورا بهترین هدیه از خدایم هست

زود خوب شو گلم

پس گریه های دیروزت بی دلیل نبوده عسلی شدیدا تب داری قرار شد 4شنبه عصر ببریمت دکتر به زور از دکتر میرزا رحیمی وقت گرفتمالانم از دکتر برگشتیم داروهات تو رو خوابوندن منم از فرصت سو استفاده کردم اومدم کمی تایپ کنم امروز خیلی خستم صبح رفتم دنبال کارای بیمه ام دیگه مرخصیم داره تموم میشه نورای نازنینم زود خوب شو تب اصلا بهت نمیاد !!! چی دارم میگم خودمم گیج شدم فعلا ...
23 آذر 1391

این چیه دیگه؟؟؟؟؟

دو روزه بیرون نمیرم تا سرما خوردگیم خوب شه ولی امروز دیگه داشتم دق میکردم که مامان جونیم منو برد حموم عصری هم مامان منو سوار یه چیزی کرد که خیلی جالب بود چند وقته تو اتاقم میدیدمش اما امروز سوارش شدم جاتون خالی خوش گذشت من علاوه بر سواری از دنده و فرمونش تغذیه هم میکردم!! آخر سر سرم رو کوبوندم به فرمون نمیدونم ماشینمو مامانی بیمه کرده یا نه خدا به داد خودمم برسه آخه گواهینامه هم ندارم به زودی عکسام منتشر خواهد شد ...
19 آذر 1391

این چیه دیگه؟؟؟؟؟

دو روزه بیرون نمیرم تا سرما خوردگیم خوب شه ولی امروز دیگه داشتم دق میکردم که مامان جونیم منو برد حموم عصری هم مامان منو سوار یه چیزی کرد که خیلی جالب بود چند وقته تو اتاقم میدیدمش اما امروز سوارش شدم جاتون خالی خوش گذشت من علاوه بر سواری از دنده و فرمونش تغذیه هم میکردم!! آخر سر سرم رو کوبوندم به فرمون نمیدونم ماشینمو مامانی بیمه کرده یا نه خدا به داد خودمم برسه آخه گواهینامه هم ندارم به زودی عکسام منتشر خواهد شد ...
19 آذر 1391

مرسی خاله لیلا

مرسی عزیزم که به وبلاگمون سر زدی به همه سلام برسون واسه نورای گل منم  دعا کن سرما خوردگیش خوب شه ان شالله تهران هم میاییم بزار نورا جنبه مسافرت پیدا کنه ...
15 آذر 1391

مرسی خاله لیلا

مرسی عزیزم که به وبلاگمون سر زدی به همه سلام برسون واسه نورای گل منم دعا کن سرما خوردگیش خوب شه ان شالله تهران هم میاییم بزار نورا جنبه مسافرت پیدا کنه ...
15 آذر 1391

سالگرد عزیز جون

جیگر طلام سرما خوردی قربون فس فس بینیت بره مامان٣شنبه باهم رفتیم اول سر خاک عزیز چون هوا سرد بود ما پیاده نشدیم و از اونجایی که تو توی ماشین بدون حرکت گریه می کنی یه پستونک جدید انداخته بودی دهنت عکستو ببین حال کن بعد هم خونه احمد دایی اینا اونجا واسه عزیز حلوا پختیم تو هم اذیتم نکردی از وقتی رفته بودیم رو پاهام خوابیدی بعدش هم رفتی بغل دایی یه کم شیر بالا آوردی دایی حسابی ازت ترسیده بود (از استفراغت)کمی هم با کیسه فریزر بازی کردی ساعت ٧  اومدیم دنبال بابایی بریم افتتاحیه پدر خوب  مامان جون گفت تورو بزارم پیشش ولی من دلم نیومد گفتم ببرمت اونجا هم حالی ببری و هم یه عکس با آقای دایی بگیری اما نامردی کردی و فقط گریه کر...
15 آذر 1391

سالگرد عزیز جون

جیگر طلام سرما خوردی قربون فس فس بینیت بره مامان٣شنبه باهم رفتیم اول سر خاک عزیز چون هوا سرد بود ما پیاده نشدیم و از اونجایی که تو توی ماشین بدون حرکت گریه می کنی یه پستونک جدید انداخته بودی دهنت عکستو ببین حال کن بعد هم خونه احمد دایی اینا اونجا واسه عزیز حلوا پختیم تو هم اذیتم نکردی از وقتی رفته بودیم رو پاهام خوابیدی بعدش هم رفتی بغل دایی یه کم شیر بالا آوردی دایی حسابی ازت ترسیده بود (از استفراغت)کمی همبا کیسه فریزر بازی کردیساعت ٧ اومدیم دنبال بابایی بریم افتتاحیه پدر خوب مامان جون گفت تورو بزارم پیشش ولی من دلم نیومد گفتم ببرمت اونجا هم حالی ببری و هم یه عکس با آقای دایی بگیریاما نامردی کردی و فقط گریه کردی من هیچ عمو شهزاد از دعوتت پ...
15 آذر 1391